!?high EQ, blessing or a curse

ساخت وبلاگ

روح و روانم تیکه پاره است... امروز برای بار چندم حتی نتونستیم خداحافظی کنیم و صحبت مون رو تموم کنیم. دلم تنگه و تحت فشارم از همه طرف مخصوصا استاد راهنمای لعنتی که زندگیم رو جهنم کرده. امروز یکم به پدر توضیح دادم که چقدر افکار مسخره این آدم باعث فشار زیاد روی من و جلو نرفتن کار شده. حداقل حس سبکی داشتم بعدش یکم...

من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که EQ بالای من بیشتر از اینکه باعث رشدم بشه مایه دردسره برام:

مثلا شاید یه نفر دیگه نفهمه که درسته شرایط اینترنت بده ولی این معلومه که تو نهایت تلاشت رو برای برقراری ارتباط نمی کنی. معلوم بود که بی حوصله بودی نسبت به دفعات قبل و حتی معلوم بود وقتی خیلی از ظاهرم تعریفی نکردی. معلوم بود که حتی اگه اینترنت هم قطع نمیشد باز هم خیلی قصد موندن و شنیدن حرف های من رو نداشتی و اینکه برای زنگ زدن به من بعدش هم خیلی تلاشی نکردی. با این همه، اینم معلوم بود که سعی کردی مطمئن شی حالم خوبه حتی اگه بازم وقتی شروع کردم به درد دل کردن به بدترین شکل جواب دادی - محبتت عمیق نبود و دنبال تموم کردن بحث بودی و این به من حس خفه گی میده.

شاید اگه خیلی از این سیگنال ها رو راجع به تو و بقیه آدم ها نمی گرفتم زندگی شاد تری داشتم. کلا تو زندگی هرچی کمتر بفهمی خوشحال تری متاسفانه.

این رو تازه متوجه شدم که : من همیشه اول میرم... با اینکه تا به حال فقط یه رابطه رو تموم کردم ولی مطمئنم حتی اگر دیر شده باشه ولی من اول میرم چون من میدونم که تمام تلاشم رو برای حفظ یه رابطه یا بهبودش انجام میدم وقتی طرف مقابلم برام انقدر مهم میشه،‌ زود میفهمم کی من رو به خاطر خود خودم و با همه ی ویژگی های خوب و بدم دوست داره و کی میخواد من رو به اون شکلی در بیاره که خودش میخواد. هیچ وقت کلمات محبت آمیز به صرف رایج بودنشون در ابراز علاقه نتونسته من رو دلبسته کنه یا تحت تاثیر قرار بده وقتی در عمل رفتار متناقضی دیدم از طرف مقابلم. مثلا: پیام میدی دلم برات تنگ شده ولی به محض اینکه کوچکترین تداخلی توی حالت ایده آل برنامه ات بوجود میاد از وقت های با من بودنت میزنی و ...

برای من تعریف عشق شاید بیشتر از هر چیز اینه که به طرف مقابل نشون بدی که بی دریغ برای در کنارش بودن و دیدن شادی و خوشبختیش تمام تلاشت رو می کنی. من وقتی این تلاش رو می بینم حتی اگه کلمات هم کم و کاستی داشته باشن اهمیتش کم تره. خودم اصلا پیش قدم میشم. من زندگی رو،‌ عاشقی رو و کار رو با ریتم آهسته و پیوسته دوست دارم. شریک کاری ،‌ زندگی و ... مناسب برای من کسیه که بتونه خودش رو با این سرعت وفق بده و به من فشار و سرزنش بیش از حد وارد نکنه در غیر اینصورت عملکردم/ احساسم کندتر هم میشه و بیشتر منزوی میشم. شاید این ویژگی ایده آل کسی نباشه ولی این حقیقت وجود منه و نمیخوام بیش از این انکارش کنم.

وقتی هم که رفتم دیگه احتمال برگشتم خیلی کمه چون میدونم همه ی راه های رفع اون مشکل رو امتحان کردم و اگه چیزی انقدر بزرگ و لاینحل مونده که باعث تسلیم من شده به این راحتی قابل تغییر نیست.

نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 17:33