نامه

ساخت وبلاگ
امشب شب قدره. درونم غوغاست... بیشتر از سال های قبل. به تمام تحولات این ۳-۴ سال گذشته ام فکر می کنم. فکر می کنم که چقدر مغرور بودم نادانسته به خودم که خیلی آدم خوبیم و در مسیر درست و مایه ی افتخار... قضاوت کننده ناخواسته بقیه. چقدر پایین اومدم تا بفهمم از این خبرا نیست... چطور بهم نشون دادی که میتونم خیلی پایین بیام ،‌ و چطور به مو رسید و پاره نشد. چقدر امسال داری از عشق و محبتت بهم نشون میدی و هر چند درونم انگار ته جهنمه ولی دلم خوشه به بهشتی که خوشحالی توئه. که فهمیدم داری کمکم می کنی رشد کنم. آدم حسابی بشم. امشب به دلم انداختی برای استاد راهنمام دعا کنم که انقدر کدر کرده من رو. انگار میخوای بگی دلت رو صاف کن تا من بتونم توش راحت تر وارد بشم. امسال خیلی ها از دین و دین داری ناامید شدن ولی یه قدم به سوال کردن و فکر کردن راجع به تو نزدیک تر شدن. به اینکه تا کی میخوان جلوی هم و واسه زندگی کردن معمولی شون تو این مملکت پر از ریا ،‌ وقت نکردن حتی به اعتقاد واقعی شون فکر کنن. دارم خیلی روزهای سختی رو میگذرونم ولی تنها نوری که ته دلم روشنه عشق توئه. امید به اینکه تنهام نگذاشتی هیچ وقت پس این بار هم نمیذاری غرق بشم. حسم اینه که وقتی از این آتیش بیام بیرون خیلی با آدمی که قبلا بودم فرق خواهم داشت. امیدوارم خیلی آدم حسابی تر شده باشم. مهم تر از همه ولی از خودت میخوام که عشق و محبتت و شناخت درستت رو تقدیر امسالمون قرار بدی. فقط بدون هر طوری شد و من هر کاری کردم از سر لج و لج بازی نبوده و نیست. فقط عجولم و جاهل و تنها... میدونم دوستم داری ولی مطمئن ترم کن. اینم بشه دستاورد امسال من به حق بنده های خوبت. خلاصه حرفم اینه :I'm in distress, but its alright God. I trust you! (Why? نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 21:34

سلام دوباره.بعد از مدت ها دوباره حس کردم که فقط اینجا نوشتن میتونه کمی ذهنم رو آروم کنه تا بتونم برگردم سر خروارها کاری که دارم. سال ۲۰۲۴ شروع شد امروز روز سومشه!‌ و داریم دوباره به روزمره برمیگردیم. امروز خیلی بی جون بودم و بنابراین هنوز سر کار نرفتم. امسال سال آخر دکتری منه و قرارداد رسمیم تا اواسط آپریل یعنی کمتر از ۴ ماه دیگه بیشتر ادامه نداره. بعد از اون من صرفا یک دانشجو هستم اگه انشالله بتونم طرحم رو تمدید کنم و پول اندکی که میگیرم وابسته به هیچ قرارداد کاری نیست. این تلخه و اذیت کننده است چون اگه بخوام توی اتریش شهروندیم رو بگیرم بهتره که کار داشته باشم و بتونم مالیات و بیمه پرداخت کنم. در حال حاضر انقدر با ددلاین های مختلف سر و کله میزنم که واقعا حس می کنم مغزم جایی برای کارهای روزمره اضافی هم نداره حتی... اما دو سه ماه آخر ۲۰۲۳ خیلی طوفانی بود و پر ماجرا... من از طریق دیتینگ اپ دو تا آشنایی رو تجربه کردم که هر دو ناموفق بود. اولی البته به دو هفته ام نکشید ولی دومی که ۲ ماه طول کشید هم خیلی پرماجرا و درگیر کننده بود. فقط این وسط از پیشرفت خودم کیف کردم در شناخت اینکه چه زمانی باید یه رابطه ای که دیگه برام کار نمی کنه رو تموم کرد، حتی اگه یه بخشی از وجودت هی میگه نکنه ضرر کنی،‌نکنه اشتباه می کنی ...جلسه دوم کمیته دکترام هم به خیر و خوشی برگزار شد ولی خب فشار و استرس کارهایی که برای اتمام پروژه ام باید انجام بدم رو واقعی تر کرد. یکی از مهم ترین و جذاب ترین اتفاق ها شرکت توی کنفرانس مهم ISSCR تو وین بود که بهم نشون داد هنوز برای کاملا ناامید شدن از فضای آکادمیک زوده. من همیشه معلم بودن و راهنمایی کردن آدم هایی که مثل خودم تو رشته و کار و زندگی شون سر در گم بودن رو خیلی نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 4 بهمن 1402 ساعت: 21:34

دلم برات تنگ شدهدلم برات تنگ میشهدلم برات تنگ خواهد شددلم برامون تنگ خواهد شدچه بده که مال هم نیستیمچه بده که شاید هیچ وقت نتونیم مال هم باشیمچه بده که هر دومون باید این رو بپذیریم. دوست داشتم الان اینجا بودی تو بغلت زار میزدم. هیچی نمی پرسیدی هیچی ام نمی گفتم ولی فقط گریه می کردم تو بغلت شاید آروم بشم. هنوز نرفته عزا گرفتم. کاش انقدر با مامان سر این ماجرا راحت بودم که تو بغل اون گریه کنم. یعنی توام دلت برای من تنگ میشه؟ یعنی تو الان چه حالی داری؟ اصلا برات مهم هست؟ بعضی وقتا خیلی سخت میتونم بفهمم حست بهم چیه یا تو دلت چی میگذره ولی اون چیزی که میتونم حس کنم اینه که آینده ی کاری و مالی و فردیت خیلی خیلی از وجود من تو زندگیت مهم تره برات و اینکه چقدر تفاوت های فاحش و چالش هایی سر راه ما هست که حتی اگه تو هم میخواستی نمیشد به این راحتی ها برطرفش کرد. فقط خواست خدا و در نتیجه یه معجزه میتونه این وضع رو تغییر بده به نفع بودن ما با هم... چقدر دلم گناه داره طفلکی... خدایا خودت هوامونو داشته باش. نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53

امروز روز عجیبیه. دوشنبه است و فردا من ساعت ۱۱ جلسه ی کمیته ی پایان نامه ام تشکیل میشه انشاالله. من حالم برخلاف تصورم بد نیست. نمیگم اصلا اصلا نگرانی ندارم ... ولی کمتر می ترسم. بالاخره رزالی و من رفتار بد دیرک (سوپروایزرم) رو به دانشگاه و دانشکده گزارش کردیم. اوضاع یکم پیچیده به نظر میرسه ولی من به شخصه حس می کنم یه بار روحی از روی دوش خودم برداشتم از اینکه صرفا به بقیه دوستان و اطرافیانم غر بزنم که اوضاع بده و باهام بد رفتاری میشه رسیدم به جایی که یه حرکت عملی در جهت بهتر کردن اوضاع انجام بدم. جالب اینه که تو این بین دارم ایراد های خودم رو هم بهتر و بیشتر می بینم. خیلی امیدوارم که بتونم این ایراد ها رو بر طرف کنم و روند کند و بد پایان نامه ام رو تغییر بدم و بهترش کنم. راجع به رابطه ی عاطفیم هم که تموم شده حس می کنم یه قدم مورچه ای برداشتم که بپذیرمش. اینکه کمتر خودم رو توی محیط کار و بچه های اینجا ایزوله کنم. اومدن هلن به جای پاتریک سر کار و اومدن نسترن توی ساختمون که هر دو هم برون گرا و خوش تعریف هستن یه تغییر خیلی مثبته که میتونه من رو بیشتر به این سمت هل بده. به طرز معجزه آسایی یه گروه کر پیدا کردم از ایرانی های مقیم اینسبروک که یه معلم آواز ایرانی تعلیم دیده در وین هم بهمون تدریس میکنه. اینکه از استعداد موسیقیاییم تو جلسه اول کلی تعریف کرد و گفت گوش خیلی خوبی برای موسیقی دارم کلی بیشتر هم من رو تشویق کرد و سر ذوق آورد. امیدوارم اوضاع خوب پیش بره. اصلا نمیدونم فردا چی پیش میاد ولی میدونم که هر چی بشه هم من قوی خواهم بود و تلاشم رو برای بهتر کردن اوضاع خواهم کرد. نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53

حس می کنم دوره ی جدیدی از زندگیم شروع شده. یه تغییر اساسی تو راهه که آخرین مقاومت های بدنی و ذهنیم رو دارم انجام میدم واسه شروعش... کمتر از یک سال به پایان قرارداد دکترام باقی مونده. هنوز هیچ داده ای وجود نداره اما بالاخره جلسه ی کمیته دکترام برگزار شد و امیدوارم به اینکه اثراتش روی روند کارم رو هرچه سریع تر ببینم. مهم ترین تغییرات اما داره در سطح فردی در من اتفاق می افته. حتی اگه قدم هاش همینطور که در پست قبلی گفتم مورچه ای باشه. دردناکه و هنوز ترس رو تا عمق وجودم حس می کنم ولی علی رغم این احوالات دارم کاری رو که باید انجام میدم و حرفی که باید رو می زنم تا حد زیادی و این خوبه. استادم کمی محتاط تر شده تو رفتارش و این به من اجازه میده که راحت تر نظرات و خواسته هام رو مطرح کنم هرچند تضمین اجرایی براش نباشه.دارم یاد می گیرم یه کم کمتر به فکر خوشحال نگه داشتن دیگران باشم. خیلی برام سخته طبیعتا ولی خب امیدوارم که یواش یواش بتونم یه تعادلی در خودم ایجاد کنم. سخته هی فکر نکنم به اینکه بعد از هر جوابی که میدم یا مقاومتی که در برابر کسی می کنم خودم رو سرزنش نکنم و به نشخوار فکری نیافتم. دو روز پیش بالاخره تصمیم گرفتم ناراحتیم رو به زهرا هم بروز بدم و براش پیام صوتی فرستادم. ظاهرا همه چی حل شد ولی من هنوز یکم روحم سنگینه از اینکه نکنه دلش رو شکسته باشم. با اینکه حرف بدی هم نزده بودم یعنی سعی کردم نزنم واقعا. یه نفر رو قرار بود به من معرفی کنه که یکم فرق داشت با بقیه ی موارد ولی نشد یعنی جواب اون آدم منفی بود. بهاره گفت که اتفاقا خوش شانس بودی چون از مطالبی که گفته مشخصه این آدم هم الان رابطه ی عاطفی اولویتش نیست و دوباره میخواستی بیافتی تو این لوپ که اونو وادار کنی به رابطه طولانی مدت نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:53

خوب شنیدن و شنونده ی خوبی بودن واقعا کار آسونی نیست. من همیشه با خودم فکر می کردم که شنونده ی خوبی ام چون آدم های زیادی حتی بدون اینکه تلاشی بکنم از ماجراهاشون و دغدغه هاشون برام حرف می زنن و من هم بهشون توصیه هایی می کنم که اغلب به نظرشون مفید میاد. اما چند روز پیش وقتی داشتم به یکی از دوستانم که خسته و عصبانی از ترافیک وحشتناک تهران و چالش هاش توی زندگی غر می زد گوش می دادم، مچ خودم رو گرفتم که چقدر دارم پشت سر هم و در جواب هر جمله اش حرف می زنم و می خوام متقاعدش کنم که داره اشتباه می کنه. حتی یه جاهایی حرف هایی زدم که شاید بی رحمانه بود اگه خودم مخاطبشون بودم. عمیقا ناراحت شدم که چرا اینطور برخورد کردم و به یاد آوردم که دفعه ی اولی نیست که این اتفاق می افته. این خیلی هنره که تو از ابتدا تا انتهای حرف یک نفر رو بشنوی و گاهی حتی هیچ بازخوردی در لحظه بهش ندی تا خودت هم اجازه پیدا کنی بهش فکر کنی. اینکه در لحظه حرفی برای گفتن نداشته باشی از تو یه احمق نمی سازه ولی امکانش زیاده که بدون فکر حرف بزنی و احمق جلوه کنی. فردا قراره به حرف های کسی گوش کنم که خودش شنونده ی خیلی خوبیه به نظر من. میخوام تمرین کنم که بهتر بشنوم و قبل از نظر دادن خوب فکر کنم. نمیدونم چقدر موفق میشم. نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 19:41

خبر خوبی از آنالیز نمونه هام نگرفتم و غم وجودم رو گرفته. یه کرختی بهم حاکم شده و امروز صبح دوباره اون حالت تنگی نفس و گز گز کردن دستام اومد سراغم... وقتی که استرسم بالا میره اینطوری میشم. دیشب اصلا خوب نخوابیدم. تو زندگیم هیچ وقت انقدر از خودم و رفتارهام ناامید نشده بودم. روزم کاملا غیر مفید گذشت. اندوه عجیبی دارم. بدتر اینکه در سطح فردی هم به شدت حس شکست خوردگی و حماقت دارم. از دیشب که باهاش حرف زدم و غمگین شدم دیگه حالم خوب نشد وقتی دیدم یکی یکی نشونه هامم داره حذف میشه از زندگیش بیشتر غصه دار شدم که من چقدر در توهم زندگی می کنم راجع به این رابطه و نمیخوام دست بردارم. ترجیح میدم دلخوش به سناریوهای خودساخته ذهنیم باشم تا با این واقعیت رو به رو شم که همه چی تموم شده. روم نمیشه حتی به مشاورم پیام بدم راستش چون کتابی که گفته بود رو هم تموم نکردم و اینکه کاملا خلاف توصیه اش عمل کردم. امروز دوستم پیام داد و بی مقدمه برام آرزوی حال خوب کرد و منم زدم زیر گریه بهش گفتم حالم خیلی بده ولی نمیتونم راجع بهش حرف بزنم. خوش به حالش که انقدر رابطه ی خوبی با خدا داره. منم دوست دارم داشته باشما ولی انقدر این تنفر از خود و خود انتقادی در من قوی شده که دیگه جونی برام نمونده. هنوزم که هنوزه انگار منتظر معجزه ام به جای دست به کار شدن... انرژی روحی و روانیم به صفر میل می کنه. یه علت اینکه اینجا راحتم مثل خیلی های دیگه اینه که میدونم کسی تقریبا اینجا رو نمی بینه و نمیخونه. واسه همین از غر زدن های مداومم اینجا کم تر خجالت میکشم. اگه اینجام چیزی ننویسم که فکر کنم غمباد بگیرم. I need a break from Life ! نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 19:50

مریم از بین ما رفت...فکر اینکه چه بر سر خاله ام و بچه های خودش میاد بعد از این بیشترین چیزیه که اذیتم می کنه. از دیشب تا به حال که این خبر رو شنیدم خیلی به هم ریختم با اینکه همه تقریبا انتظارش رو داشتیم.زندگی چیز عجیب غریبیه و تا وقتی ساعت ها و نفس هامون به شماره نیافتاده چقدر عجیب تلف می کنیم زمان رو ... چقدر حرص میخوریم سر چیزایی که یا گذران یا تو اون لحظه برامون مهم به نظر میان ولی در واقع اصلا نمیدونیم خواسته قلبیمون راجع بهشون چیه...ولی راستش این هفته خیلی عجیب و غریب شد. بعد از شنیدن خبر فوت مریم و بعد از حرف زدن با بهاره من انگار حالم دگرگون شد و پر شدم از حس ها و افکار آزاردهنده. الان بیش از هر وقت دیگه ای دلم نمیخواست اینجا و سر کار باشم. دلم یه استراحت عمیق میخواد. دلم میخواد پیش مامان باشم. بغلم کنه یکم باهام حرف بزنه سر به سرم بذاره و بگه تموم میشه این کابووس ... امروز با چه سختی پیام داده بود از شهرستان که حال من رو بپرسه و بگه دلش برام تنگ شده. روزای سختی رو میگذرونیم همه مون... کارهام به شدت زیاده و استرس گرفتم... تنهاییم هم بیشتر از همیشه به چشمم میاد. پر حرف شدم و پر از غر! خدا الکس رو حفظ کنه واقعا اگه اونم نبود نمیدوستم دیگه باید چیکار کنم. به مو میرسه ولی پاره نمیشه...از این حرف پیش خودمم خجالت می کشم و خنده ام میگیره همزمان ولی از چند وقت پیش و به خصوص از شروع سال میلادی جدید چندین نشونه گرفتم که این تنهایی قراره تموم بشه امسال... خدا همه ی جوون ها رو عاقبت به خیر کنه. آمین نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:31

حجم اضطراب و استیصالی که این روزا با خودم حمل می کنم از حد تصور و توانم داره خارج میشه، کاش انقدر تنها نبودم... کاش یکم چیزا بر وفق مراد پیش می رفت... دلم برای خودم که انقدر اجتماعی بود و کلی رفیق دور و برش بودن تنگ شده و میسوزه. تو هیچ دوره ای از زندگیم انقدر تنها و بی کس نبودم. حس می کنم همه چیزم رو از دست دادم...مهم تر از همه خودم رو از دست دادم... یا رفیق من لا رفیق له... یا انیس من لا انیس له.

نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:31

بالاخره سه تا از نمونه هام رو برای توالی یابی فرستادم. فردا معلوم میشه که کیفیتشون مناسب هست برای ادامه کار یا نه. استرس دارم تا حدی، چون آزمایش بسیار گرونیه و واقعا هدر رفتنش ضرر زیادی میزنه. خیلی دعا کردم و از بقیه هم خواستم دعا کنن که همه چیز خوب پیش بره. مامان مخصوصا این چند وقت همش پیگیر بوده. خنده دارش اینه که تازه این به معنی جواب خوب یا بد نیست و تازه مرحله اوله! ولی شدنش میتونه سوخت جت باشه واسه من برای ادامه مسیر . تو این چند ماه خیلی تحت فشار بودم و هستم که آزمایش هام جواب نمیده و داده ای برای ارائه ندارم. هیچوقت تصورم از خودم این نبوده که عرضه ی به ثمر رسوندن یه کاری رو نداشته باشم. همیشه بین آدم هایی که میشناختم به این معروف بودم که اراده ی خوبی دارم و اگه کاری رو بخوام حتما دنبالش میرم و انجامش میدم. اما نمیدونم چه ها بر من گذشته که نمیتونم پژوهش هام رو به ته برسونم. امیدوارم این بار اوضاع بر وفق مراد بگذره. حالا وقتی خبر دار شدم از نتیجه باز می نویسم اینجا. الهی و ربی من لی غیرک... نامه...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:31