در جست و جوی نیروی محرکه ای برای زیستن...

ساخت وبلاگ

مریم از بین ما رفت...فکر اینکه چه بر سر خاله ام و بچه های خودش میاد بعد از این بیشترین چیزیه که اذیتم می کنه. از دیشب تا به حال که این خبر رو شنیدم خیلی به هم ریختم با اینکه همه تقریبا انتظارش رو داشتیم.

زندگی چیز عجیب غریبیه و تا وقتی ساعت ها و نفس هامون به شماره نیافتاده چقدر عجیب تلف می کنیم زمان رو ... چقدر حرص میخوریم سر چیزایی که یا گذران یا تو اون لحظه برامون مهم به نظر میان ولی در واقع اصلا نمیدونیم خواسته قلبیمون راجع بهشون چیه...

ولی راستش این هفته خیلی عجیب و غریب شد. بعد از شنیدن خبر فوت مریم و بعد از حرف زدن با بهاره من انگار حالم دگرگون شد و پر شدم از حس ها و افکار آزاردهنده. الان بیش از هر وقت دیگه ای دلم نمیخواست اینجا و سر کار باشم. دلم یه استراحت عمیق میخواد. دلم میخواد پیش مامان باشم. بغلم کنه یکم باهام حرف بزنه سر به سرم بذاره و بگه تموم میشه این کابووس ... امروز با چه سختی پیام داده بود از شهرستان که حال من رو بپرسه و بگه دلش برام تنگ شده. روزای سختی رو میگذرونیم همه مون... کارهام به شدت زیاده و استرس گرفتم... تنهاییم هم بیشتر از همیشه به چشمم میاد. پر حرف شدم و پر از غر!

خدا الکس رو حفظ کنه واقعا اگه اونم نبود نمیدوستم دیگه باید چیکار کنم. به مو میرسه ولی پاره نمیشه...

از این حرف پیش خودمم خجالت می کشم و خنده ام میگیره همزمان ولی از چند وقت پیش و به خصوص از شروع سال میلادی جدید چندین نشونه گرفتم که این تنهایی قراره تموم بشه امسال... خدا همه ی جوون ها رو عاقبت به خیر کنه. آمین

نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:31